سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهار 1385 - به تو بانوی شبهای تاریک و روزهای آفتابی ام

اوقات شرعی
جستجو :
روز داد بر ستمگر سخت‏تر است از روز ستم بر ستم بر ، . [نهج البلاغه]

:: ParsiBlog ::KhazoKhil ::

منو? اصل?

 RSS 
خانه
شناسنامه
پست الکترونیک
ورود به بخش مدیریت


بازدید امروز: 0
کل بازدیدها: 58971

لوگوی وبلاگ
خبرنامه
طراح قالب

طراح : پا?ون

موضوعات وبلاگ

آرش?و

بهار 1385
زمستان 1384

دوستان

وضع?ت در ?اهو

یــــاهـو

آخرین پست

للحق

                          

 

شوقی شیرین ..لذتی وصف ناپذیر.اما ترسی و اضطرابی عمیق جانم را می فشرد.

بانو...نمی دانم باور کنم؟ ..چقدر حالا مفهوم بیم و امید را می فهمم.

می بینم

دیشب وقتی با چنان وضعی به دنبالم فرستادی ..اولش گیج بودم ...بعد فکر کردم مثل همیشه فرصت سخن گفتنی به من دادی ...من هم مثل همیشه شروع کردم به حرف زدن ..اما دیدم تو این بار ...........

و وقتی پیغامت را خواندم ...

بانو...آخر چگونه باور کنم؟

 

خواندم و گیج شدم ...گفتم نه ...زیاد دلم را خوش نکنم ..اما ..وقتی دوباره امروز ظهر سر قرار هر روزه مان همان حرف را تکرار کردی ..........

 

آآآآه بانو...یعنی باور کنم که انتخابم کردی؟ تو .. ایمانت را پسندیدی؟ نه نه ..می دانم که تازه اول راهم .. تازه شاااید اجازه داده ای عاشقت باشم ...

آآه بانوی مهربان من

 

ایمان چیزی ندارد  که نثارت کند ..هر چه هست از توست .

جان ناقابلی دارم که چون به تو وصل است گرامیش می دارم . هزار بار تقدیم تو ...

آآخ که چقدر حرف دارم با تو بانو ....که اگر بگویم حتما همه می گویند ایمان کافر شده ... دیگر نمی توانم بیایم حرف هایم را اینجا برای تو بنویسم ... این هم باشد آخرین پستم .. آخرین حرف هایی که دیگران هم می توانند بخوانند .

اینجا نمی توانم همه چیز را بگویم .. نمی توانم از ..

نه ..نمی توانم ...

شکر که بی هیچ واسطه صدایم را می شنوی ..

و شکر که ..........

 

بهتر است ساکت شوم و به قول قصه گو   " هیچ مگو"یم .

 

این دفتر هم باشد تا هر از گاهی آن را ورق بزنیم تا هم من و هم تو به یاد بیاوریم این روزها را ...

بانوی مهربانم ..هنوز گیج پیغامتم ..

 

یاریم کن تا از عهده بر آیم ..

می خواهمت ..

          و

              دوستت دارم ....

 

یا علی مددی



ایمان(دوشنبه 85/3/15 6:41 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

می خوام ببینمت .....

                            

 

 للحق

 

                           

سلام بانو ....

 

بانو ... دلم عجیب برات تنگه ... خیلی تنگ ..خیلی تنگ ...

 

اونقدر که یه ذره آه اونو می سوزونه .... مثل یه شمشیر تیز توش فرو می ره ...آآآخ بانو !!!!

 

فکر کنم روز قیامت شهید محشور بشم ..آخه  آخرش از تیر شوق تو میمیرم ...آخرش شهید عشق تو می شم بانو ...

بانو ..بانو ..بانو...می بینی چقدر بیقرارم .... اصلا نمی دونم چی دارم می گم ..

بیقرار تو ام و در دل تنگم گله هاست

آه بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست

 

بیقرار توام بانو.... وااای چقدر دلم برات تنگه .....می دونم که اشکهام رو می بینی ..می دونم که سوز دلم رو می بینی ..مگه می شه نبینی ..خودت داری آتیشش می زنی ... بانو....دلم تنگه ..تنگ ..تنگ ..تنگ ..یه لحظه ..فقط یک لحظه فرصت بده..یه لحظه فرصت دیدار بهم بده ...بذار یه لحظه ..بانو ..بذار یه نظر ببینمت ....می دونم ..می دونم که کوه هم طاقت نمیاره دیدن تورو ...آآه بانو ...عیب نداره ..می خوام از بین برم ...می خوام بسوزم ..می خوام خاکستر بشم ... می خوام هیچی ازم نمونه .... می خوام ...اما می خوام ببینمت ...

می خوام ببینمت ....

بانو ....بانو...بانو.......دلم تنگه

 

........................

 

یا علی مددی

 

   



ایمان(جمعه 85/3/5 5:44 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

او را نبر......

للحق

                    

 

بانو

 

 می بینی با من چه کردی

می بینی  با من چه می کنی؟

 

حالا یکی پیدا شده چشم هایش کمی رنگ نگاه توست .. باید برش داری با خودت ببری؟

فکر دل ما هم باش بانو...

هر که را دوست داری می بری پیش خودت .. ما بمانیم و رد نگاه تو؟

 

 

.......................................

 

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

..........

 

یا علی مددی



ایمان(شنبه 85/2/30 7:53 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

قرار عاشقی

للحق

 

                                           

بگذار دستانم از نوازش چشمان تو بگوید بانو...

 

بی تابم ...بی تابم ...بی تابم ...

هر لحظه که به قرار هر روزه ام نزدیک می شوم ..قلبم خود را به کبوتر خانه ی تنگش می کوبد و بی قرار می شود ...

قرار هر روزه ی من با خانه ی تو ...و احساس نگاه مهربان تو بر من ...

سرم را پایین می آورم و منتظر گرمی نگاهت می مانم ...

ساعت قرار رسید ....آمدم.

 

 

یا علی مددی



ایمان(سه شنبه 85/2/26 6:38 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

آینه

للحق

 

 

                                  

                                   

سلام بانو          

 

دیروز رفته بودم پیش یکی از آینه هایت ...

چقدر خوب است که تو این آینه ها را اینجا گذاشته ای که وقتی دلمان برایت تنگ می شود نگاهی به آنها بیندازیم ...

این که می گویم رفتیم پیش آینه ات به همین راحتی که می گویم نیست ها .. خودت که می دانی

این آینه های تو هم مثل خودت ناز دارند ...

چقدر نازش را کشیدم تا راهم داد .. که فقط یک نظر ...

ممنونم بانو که اجازه دادی .. تا تو اجازه ندهی که نمی شود .. ممنونم

 

کمی دلم آرام شد... اما عاشق تر شدم ...

بد جوری دلم می خواهد بروم همه ی آینه هایت را ببینم ..

نمی دانی چقدر هوس یکی از آن خوب تر هایش را کرده ام...حاضرم همه چیزم را بدهم تا فقط یک نظر .. فقط یک نظر نگاهش کنم...

به هر که می گویم می گوید نه ... خطر ناک است ... خب چه می شود کرد گاهی تو آینه ها یت را جاهای دور و خطرناک گذاشته ای ... اما من چه کنم؟ دل من چه کند؟

بانو ... همه می دانند که ایمان دیوانه است .. پس نمی توانند جلویم را بگیرند ... می دانم که آن آینه ی زیبایت را هم خواهم دید فقط به شرط آنکه تو بخواهی .. می دانم بانو ... تا تو نخواهی اصلا هیچ چیز نمی شود ... تا تو اجازه ندهی آنها هم چیزی به من نشان نمی دهند ..

 

 

 

بانو .... دلم خیلی برایت تنگ شده ... هی می خواهم دلم را خوش کنم به همین نشانه ها ... اما دل بیچاره ی من ..صدایش هم که در نیاید .. خودت که می دانی چه می کشد ...

بانو  دلتنگم .... نگاهی ...

 

 

یا علی مددی



ایمان(شنبه 85/2/23 7:24 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

ببار برمن ....

 

 

للحق

 

 

                                   

 

امروز پر از اشکم برای تو

بانو دلتنگم برای تو

 

بانو

این منم ..هان ..می بینی ؟

می بینی

بانو

..باز کن آغوش مهرت را

 

دلم می خواهد ببارم..مثل باران..نه...دلم می خواهد بباری ..مثل باران....باران که باشی همه را زیر نوازش انگشتانت می گیری ... باران که باشی ...

 

واای بانو ..اگر زیر سقفهای تاریک ،خودم را پنهان نکرده باشم .. حتما باران خیسم خواهد کرد..

 

آآآآخ مهربان...برمن ببار ... می دانم که می بینی مرا وقتی هر روز از در خانه ات رد می شوم و نیم نگاهی می اندازم به در ...دری که همیشه باز است اما چون منی می ترسد حتی نگاهی به درون بیندازد...

 

بانو

همان لحظه می دانم که می بینی مرا ..همان لحظه ..هر روز ..هر روز ظهر ...و چه زیبا گرمی نگاهت را بر چشمانم حس می کنم .. حتما همان لحظه تو هم برق اشکم را می بینی نه؟

امروز انگار راههای تازه ای برایم باز شده ...انگار چیزهای تازه ای یاد گرفتم...بانو حالا اگر می خواهی جوابم را نده ... ببین چه می کند این عاشق بی قرار تو .

 

 

یا علی مددی

 

 



ایمان(دوشنبه 85/2/18 4:53 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

پیغامت رسید ....

 

للحق

 

                              

                                

 

سلام بانو

 

واای پیغامت که رسید ..چه حالی شدم

گفتی وقتی دوستت داشته باشم ..دوستم داری .... گفتی اجازه می دهی  با تو   حرف بزنم ... گفتی پرده ها را بر می داری ..آآآه بانو.....

گفتی که جلوی دیدگانت هستم ... گفتی که از پیدا و پنهانم خبر داری ....

بگذار مردم بگویند ایمان  دیوانه شده .. بگذار همه بگویند این هم از دست رفت .. بگذار بگویند...

مگر نمی دانند که ایمان عاشق شده..

حرف که چیزی نیست ... حاضرم تکه تکه ام کنند  ...فقط اگر تو راضی باشی محبوب .

چقدر خوبی بانو ...چقدر دوستت دارم ....

 

یا علی مددی

 



ایمان(شنبه 85/2/16 12:27 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

بیا به باد بده بانو!!

 

للحق

 

سلام بانو

 

بانو ..امشب دلم به اندازه ی همان گوشه ی چشمان مهربانت گرفته...

بغضم را می بینی ؟ می بینی .. می دانم که می بینی .... اشکم را  هم می بینی ...

بانو

امشب یک نفر می گفت کسانی که شهامت عاشق شدن را  دارند باید شهامت درد کشیدن را هم داشته باشند....

عاشق شدن مگر به انتخاب من بود بانو؟؟خودت بگو... مگر می توانستم ببینمت و عاشقت نشوم ؟ اصلا کسی هست که یک بار ، فقط یک بار در عمرش تو را دیده باشد و عاشق نشده باشد؟

بانو..بانو..بانو... حالا که عاشقم کردی .. حالا که سوزاندی ..بیا خاکسترهایم را جمع کن ... بیا به باد بده هر چه مانده در من ....

 

 

 

                           

 

یا علی مددی



ایمان(چهارشنبه 85/2/6 8:2 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

انفجار قلب

للحق                      

 

می شنوی؟

انگار کسی از آنطرف جاده های مه آلود صبح صدایت می زند.. کسی یا کسانی؟ نمی دانی ..

فریادهایی می شنوی و.. همه ی آنها را هم که جمع می کنی می شود یک پیغام.. یک ندا.. که تو را می خواند..

 

یک پیغام که تا عمق جانت نفوذ می کند..سرتا پایت را در می نوردد .. ذره ذره ی وجودت را به جنبش وا می دارد .. می سوزاند ... می سوزاند... می سوزاند..

 

همه ی وجودت می شود قطره ای اشک که جان می کند تا از سراپرده ی چشمانت به بیرون پرواز کند.. یا بلغزد.. اما.. این قفس هر لحظه تنگ تر می شود .. سینه می سوزد و اشک از هرم آن بخار می شود و.. و تو می مانی و بغضی سنگین که جانت را می فشارد .. شاید فریادی باید تا سوز را رها کند ... اما این حنجره نای فریادی ندارد .. ندارد.. ندارد....

آتش و سوز و داغ و غم .. اما چیست آنچه تورا زنده نگاه داشته؟ چیست این شیرینی که در عمیق ترین لحظه ی سوز هم آنرا می چشی؟

چیست؟ به جز عشق...

 

عشق می سوزد و می سوزاند..پَر می دهد .. پرواز می آموزد ...پر می سوزد و پر می سوزاند..

 

خدایا ..خدایا..خدایا...

چه شیرین است اینکه می دانم تویی که می سوزانیم ..تویی که تماشایم می کنی .. تویی که رقم می زنی .. چه شیرین است این که می بینم ..تویی تویی ..تویی همه ی این فریادی که نمی کشم.. اشکی که نمی ریزم .. تویی نامی که در بین آتش و خون می خوانم

 

..

شکر

 

تماشا کردن از تو پر پر از من

 

 

بانو ... آنجا که نشسته ای  قلب مرا هم می بینی؟ می بینی که سنگین شده؟ ..می بینی که می خواهد منفجر شود؟

 

بانو ...بانو ..بانو.... تو بگو آیا این قلب منفجر خواهد شد؟

 

یا حق

 



ایمان(سه شنبه 85/1/15 7:59 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

تورا بانو نامیده ام

  للحق

 

 

بانو                                   

                                                                                        

تورا بانو نامیده ام

بسیارند از تو بلندتر ،بلندتر

بسیارند از تو زلال تر ،زلال تر

بسیارند از تو زیباتر،زیباتر

 

اما بانو تویی

 

از خیابان که می گذری

نگاه کسی را دنبال نمی کشانی

کسی تاج بلورینت را نمی بیند

کسی بر فرش سرخ زرین زیر پایت

نگاهی نمی افکند

 

و زمانی که پدیدار می شوی

تمامی رودخانه ها به نغمه در می آیند

در تن من،

رنگ ها آسما ن را می لرزانند

و سرودی جهان را پر می کند

تنها تو و  من

تنها تو و من ، عشق من،

به آن گوش می سپریم

 

 

                                          ***

بانو انگار پابلو نرودا هم تورو خوب نشناخته نه؟

آخه کیه از تو زلال تر ........................

 

 

دوستت دارم

 

یا علی



ایمان(چهارشنبه 85/1/2 12:3 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

Copyright © 2006-KhazoKhil.Com All Right Reserved