للحق
سلام بانو
امشب دوباره به اینجا سرزدم... گفتم که در این دفتر را نمی بندم .. خب باید می بود برای همچین روزهایی
دلم می خواست امشب از اینجا نگاهت کنم
یاد آن روزها بیفتم ... یاد آن همه نازت ... ناز تو هم که تمامی ندارد بانو
اما با همه ی نازت .. چقدر شیرین محبت می کنی
گاهی از این همه نگاهت چنان شرمنده می شوم که ...
و من چگونه دست از دامن تو بر دارم
بگذار ذر آغوش نگاه تو .. بمیرم
بگذار هیچ چیزی به جز تو ارامم نکند .... بگذار تنها برای تو باشم
ای دوست نگاهم کن و جانم بستان
مستم کن و هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
یا حق
ایمان(شنبه 85/7/15 12:4 صبح )
دیدگاههای دیگران ()