للحق                                                 

چه سخت است ندیدن چشمان تو حتی وقتی روبروی آدم ایستاده ای .

نه....بخصوص وقتی روبروی آدم ایستاده ای ..آه که هر چه دقت کنی .. هر چه زور بزنی .. هیچی نبینی ..عجب عذاب دردناکی بانو...

هر چه فکر کردم که مگر چه کرده ام که مستوجب این عذاب باشم نفهمیدم.

باور کن دیروز همه ی پرنده ها از من راضی بودند ...

به همه ی درخت ها سرزدم

به خانه ی مورچه ها هم سرکشی کردم

...باور کن هر چه گفتی کردم بانو...

پس چه؟ ... چرا ندیدم؟

نمی دانم بانو .. فکرم به جایی نمی رسد.

نمی دانم بانو .... شاید وضو نداشتم.

یا علی

دیدگاه‌های دیگران ()

للحق

دلم می خواهد چشمهایم را ببندم .. زیر لب نام تو را بیاورم .. بخوابم .. دلم می خواهد بخوابم و خواب تو را ببینم بانو.....

هیچ می دانی چند وقت است به دیدنم نیامده ای؟هیچ خبر داری ..

دلم می خواهد بخوابم اما ته دلم می ترسم که نیایی... تمام خوابم انتظار تو باشد و تو نیایی بانو...

قدم رنجه کن .. نگاهی به این پایین هم بیندازی بد نمی شود..

"چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود"

چشمهایم را می بندم .. نام تورا می برم .. آرام... آرام ..آرام ..

منتظرم ها....!

دیدگاه‌های دیگران ()

للحق                                                                                                             

اینجا را باز کردم که فقط از تو بگویم ...فقط برای تو. این خانه ام تنها برای توست .

آخر هر جایی که نمی شود اسم تورا آورد می شود؟ نه نمی شود دیگر

به هر کسی هم که نمی شود گفت عاشقم .. نه اصلا نمی شود ..مردم چه می گویند.

اما اینجا را بی خیال حرف مردم باز می کنم بانو ...خودت بیا و دفترم را امضا کن

تا ببینم که قبولم کردی ..

تا همه بفهمند که قبولم داری بانو......

.

دیدگاه‌های دیگران ()